خبر به دورترین نقطه جهان برسد
که او نخواست به من خسته بی گمان برسد
| ||
|
در منی و این همه ز من جدا...
با منی و دیده ات به سوی غیر...
بهر من نمانده راه گفت و گو...
تو نشسته گرم گفت و گوی غیر...
غرق غم دلم به سینه میتپد...
با تو بی قرار و بی تو بی قرار...
وای از آن دمی که بی خبر ز من...
برکشی تو رخت خویش از این دیار...
شادی و غم منی به حیرتم...
خواهم از تو در تو آورم پناه...
موج وحشیم که بی خبر ز خویش...
گشته ام اسیر جذبه های ماه...
گفتی از تو بگسلم دریغ و درد...
رشته ی وفا مگر گسستنی ست؟؟؟
بگسلم ز خویش و از تو نگذرم
عهد عاشقان مگر شکستنی ست؟؟؟
دیدمت شبی به خواب و سرخوشم...
وه.... مگر به خوابها ببینمت...
غنچه نیستی که مست اشتیاق...
خیزم و ز شاخه ها بچینمت...
شعله ای کشد به ظلمت شبم...
آتش کبود دیدگان تو...
ره مبند...بلکه ره برم به شوق...
در سراچه ی غم نهان تو...
نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |